کد مطلب:27699
شنبه 1 فروردين 1394
آمار بازدید:21
تفاوت اخلاق نظري و عملي با عرفان نظري و عملي چيست؟
سيرت و سنّت هر كسي براساس جهانببني خاص او شكل ميگيرد؛ كسي كه مَبْلَغ دانش او قلمرو طبيعت است و مرگ را نابودي ميانگارد، همه اخلاق و رفتار و نوشتار و گفتار او در مدار دنيا ميگردد و اگر گاهي از معنويت دم برآورد بدون صبغه مادي نخواهد بود. از چنين گروهِ حكمتناپذير و نصيحتنشنو چون توان كار معرفتي را ندارند و به انكار آن مبادرت ميكنند بايد با هَجْر جميل هجرت كرد: «فَأعرض عَن مَن تَولّي عَن ذِكرنا وَ لم يُرد إِلّا الحيوة الدنيا ذلك مَبلغهم مِن العِلم» نجم/29ـ30.
كسي كه از بلوغ علمي برخوردار است و موحدانه به آدم و عالم مينگرد، ليكن مقلّدانه به سر ميبرد، گرچه در حدّ خود از طَغوا رهيده و به تقوا رسيده، ولي همانند كوري است كه با كمك بينا حركت ميكند و همين كه عصاكش بيناي او ايستاد او هم ميايستد؛ زيرا كور در حركت و سكون خود تابع عصاكش است. اين عدّه نيز از حريم بحث كنوني بيرونند.
كسي كه از نبوغ علمي مُتَنعِّم است و با بينش توحيدي به نظام هستي مينگرد و در اين جهانبيني محقِّق است نه مقلّد، ليكن با استدلالِ مفهومي حكمت و كلام ميانديشد و نه بيش از آن، گرچه از حسنات فراوان طرفي بسته است و مشمول رَفْعت درجات الهي است، ولي پاي حركت و سكون و قيام و قعود او چوبين است و توان او محدود. از اينرو چنين بيمار يا اعرجي در جبهه جهاد اكبر و هجرت كبرا بدون مأزور بودن معذور است، ولي مأجور نخواهد بود و حدّاكثر رشد او در بخش سيرت و سنّتِ صحيح همان اخلاق است؛ يعني كسي كه جهانبيني او حكيمانه يا متكلّمانه است از لحاظ اوصاف و اعمالْ مخلّقانه به سر ميبرد، نه عارفانه.
فرق اخلاق و عرفان عملي زياد است و نموداري از آن فروقِ وافر را ميتوان در اين يافت كه اخلاق، يعني فنّ تزكيه روح و تهذيب نفس از علوم جزئي است و چونان علوم جزئي و استدلالي ديگر متفرع بر فلسفه الهي است و موضوع و مبادي مهم خود را از آن علم دريافت ميكند و عناصر محوري رشته اخلاق را شناخت شئون عملي نفس و اصلاح و تقويت آنها تشكيل ميدهد، تا از آسيب شهوت و گزند غضب مصون بماند و در ميدان جهاد اوسط به عدل متوسط كه همان عدالت مصطلح اخلاقي است باريابد، ولي فنّ عرفان عملي وابسته به عرفان نظري است كه برتر از فلسفه الهي و سايه افكن بر آن است و زَمِيْل آن محسوب ميگردد و همتاي آن حركت ميكند.
موضوع فلسفه الهي حقيقت وجود بدون تخصّص به خصوصيتِ طبيعي و رياضي و تقيّد به قيد منطقي و اخلاقي است. بازگشت چنين وجودي با تحليلِ دقيق به حقيقت وجود «به شرط لا» است، يعني وجود به شرط عدم تخصّص و عدم تقيّد به قيود چهارگانه مزبور، ولي موضوع عارفانِ نظري حقيقت وجود «لا بشرط» است، به طوري كه نه تخصّص به خصوصيّتهاي ياد شده در آن ملحوظ است و نه تقيّد به عدم قيود مزبور در آن مطرح است و چون سعه و ضيق علوم برهاني به گستره محدود بودن موضوع آنهاست و موضوع عرفان نظري نه تنها از موضوعات علوم استدلالي ديگر وسيعتر است، بلكه از قلمرو موضوع وسيع فلسفه الهي نيز گستردهتر است. از اين جهت عرفانِ نظري سلطانِ همه علوم استلالي است.
از طرف ديگر در فنّ اخلاقِ نظري از «بايد و نبايد» سخن به ميان ميآيد و در طبيعي و رياضي و منطقي از «بود و نبود مقيّد» بحث ميشود و در فلسفه الهي از «بود و نبودِ مطلق نسبي» گفتگو ميشود، ليكن در عرفان نظري از «بود مطلق ذاتي و نمود آن» گفتمان به عمل ميآيد.
به هر تقدير، عرفان نظري كه در آن عصاره مشهودهاي عارف به زبان برهان ارائه ميگردد، در قلّه هرم علوم استدلالي قرار دارد و فن عرفان عملي و ورود در ميدان نبرد اكبر، يعني جبهه گرم و نَفْسگير مبارزه بين عقل و قلب، بين حكمت و عرفان، بين معقول و مشهود و بين فهميدن و ديدن است. حكيم و متكلّم برآنند كه حقايق را بفهمند، ولي عارف بر آن است كه آنها را ببيند؛ حكيم و متكلّم ميگويند: حدوث، حركت، نظم، امكان و ... دليل وجود قديم، محرّك، ناظم، واجب و ... است، عارف ميگويد: آنچه شما در قفس نفس داريد مفهوم قديم، محرك، ناظم، و واجب است نه مصداق و همه اين عناوين به حمل شايع مخلوق و ممكن است، گرچه هر كدام به حمل اوّلي عنوان خاص خود را دارد و اگر كسي بگويد: مقصودم واجب واقعي و قديم خارجي است نه ذهني، جواب عارف را چنين دريافت ميكند كه عنوانِ «واقع» كه لفظ آن را در زبان و مفهوم آن را در جان داريد «واقع» به حمل اولي و «غير واقع» به حمل شايع است و همچنين عنوانِ «خارج» خارجِ به حمل اوّلي و «ذهني» به حمل شايع است و عصاره كلام عارف به حكيم و متكلم اين است كه شما به سراغ معلوم حركت ميكنيد، ولي علم نصيب شما ميشود و به طرف موجود عيني سعي ميكنيد، ولي موجود ذهني بهره شما ميگردد و دستمايه حكمت و كلام جز علم چيز ديگري نيست، ولي دلمايه عرفان معلوم است، نه علم ذهني و واقع است، نه مفهوم اعتباري و محكي است، نه حاكي و بالاخره رهبر عارفان شعار «ما كُنتُ أَعبُد رَبّاً لم أَرَه» (كافي 1/138) را به عنون صلاي با صلبيت در صَحْنه معرفت طنينانداز كرد تا در ميدان جنگ بين عقل و قلب و نبرد بين علم و عين «يار كه را خواهد و ميلش به كه باشد».
در فن عرفان عملي كه از يك نظر سرمايه عرفان نظري محسوب ميگردد انگيزه عارف اين نيست كه عادل گردد و گناه نكند و با تقوا شود؛ زيرا وي همه اين راهها را پيموده و هماكنون در عقبه كئود «شهود» واقع است و اولين شرط آن تضحيه نَفْس است نه تزكيه آن؛ زيرا تزكيه وظيفه فنّ اخلاق است، نه عرفان. از تحليل انديشه و انگيزه عارف، يعني كسي كه جهانبيني توحيدي او براساس شهود حقِ محض و اسماي حسنا و صفات اوست و سراسر گيتي و مينو را مظهر اسماي او ميبيند و از كران تا كران يك فروغ رخ ساقي را در جام ملكوتيان و جامه ناسوتيان و جان جبروتيان مينگرد، معلوم خواهد شد كه سيرت و سنّت خاص او بر شهود عين است، نه فهم ذهن. چنين كسي نه تنها «جهاني است بنشسته در گوشهاي» و نه تنها عالم اكبر در او منطوي است، بلكه مقامي برتر از جهان وسيع دارد؛ زيرا عالَم مجلاي عكس وجهه إله است، ولي آدم مظهر وجه إله است.
اين درّ ثمين و غالي از ياد نرود كه مقام ذات يعني «هويّتِ مطلق لا بشرط مقسمي» عَنْقايي است كه نه تنها حكيم و متكلّم آن را نميفهمند، بلكه عارف نيز آن را نميبيند و اين گفتار نغز از جوامع الكلمِ برجاي مانده از سلسله اهل معرفت و تبار عرفان ناب است كه «أما الذّات الإلهيّة فحار فيها جميع الأنبياء و الآولياء» (شرح قيصري بر فصوص، فصّ آدمي، ص69ـ70)؛ يعني همه پيامبران و اولياي الهي نسبت به مقام ذات اقدس خدا قاصر، فاتر، عاجز و متحيرند و همه مشهودههاي آنان در مدار اسماء و صفات او؛ يعني مرحله تعيّن است؛ چون اقرار همگان اين است: «ما عرفناك حق معرفتك» (بحار /68 /23، ح1).
خلاصه آنكه، عارف شاهدانه زندگي ميكند و حكيم و متكلم عالمانه، و عارف عارفانه به سر ميبرد و حكيم و متكلّم متخلّقانه، مَيز مرز عرفان و اخلاق باعث تمايز دوطرز حيات و امتياز ويژه حيات عارفان بر زندگي متخلّقانه است.
: آية الله جوادي آملي
حيات عارفانة امام علي(ع)
مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.